کد خبر: ۱۴۹۰۱
ناگاه به نظرم رسید که جانوری از پنجره به درون اتاق خیره شده است ...
imagesCAKVDNDM

دوستم از روستای احمد آباد مرا به مهمانی فراخوانده بود ... خانه او مانند خانه روستاییان دیگر، در دامنه تپه ای بنا شده بود، به گونه ای که اگر کسی از تپه اندکی بالا می رفت به آسانی می توانست از پنجره ی پشت خانه درون اتاق را ببیند. همچنان که تلویزیون را تماشا می کردیم نیم تنه ام را بیرون آوردم و برخاستم تا آن را از رخت آویز بیاویزم، ناگاه به نظرم رسید که جانوری از پنجره به درون اتاق خیره شده است.

به میزبان گفتم: مثل اینکه شغالی بیرون است و به اتاق نگاه می کند.

خندید و گفت: شغال نیست، روباه خودمان است.

یکه خوردم: روباه خودتان؟ مگر شما روباه دارید؟

دوباره خندید: این روباه عاشق تلویزیون است. هرشب ساعت 8 از بیشه می آید و آنجا که می بینی می نشیند و تلویزیون نگاه می کند. کاری هم به مرغ و خروسهایمان ندارد.

اندکی که باریکتر شدم دیدم به راستی هم روباه به صفحه ی تلویزیون رنگی خیره شده است ...

 

(برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان، دکتر داریوش افروز)

 

 

نظر شما
ادامه