خاطره‌ای از «دکتر سید محمد مهدی کیایی»
dr_kiaei

 

پس از فارغ التحصیل شدن از دانشکده دامپزشکی در سال 1350، در چهار محال و بختیاری به کار پرداختم. روزی برای مایه زنی دام­های عشایر به یکی از روستاهای دوردست کوهستانی رفتیم. پیش از ما کارکنان وزارت بهداشت و درمان برای مایه زنی روستاییان علیه یک بیماری (به گمانم بیماری وبا؟) به آن روستا رفته بودند. زمانی که رسیدیم، دیدیم که کارمندان وزارت بهداشت در روستا سرگردان هستند و هیچ کس را نمی یابند و همه روستاییان از ترسشان پنهان شده اند. با رسیدن ما و همین که خودروی آشنای دامپزشکی دیده شد، دامداران با فریادهای شادی «دامپزشکی، دامپزشکی» به پیشوازمان آمدند و بلافاصله دوره مان کردند. چون می دانستیم که همکاران بهداشتی را سرگردان کرده اند، ما نیز کارمان را مشروط به این کردیم که روستاییان ابتدا خودشان مایه زده شوند و بعد، ما به دام­هایشان مایه بزنیم. آنان به اجبار و از روی اکراه شرط ما را پذیرفتند. در واقع، تندرستی دام­ها برای روستاییان، بیش از تندرستی خودشان اهمیت داشت.

در همین سال­ها زمانی از تهران بازرسی برای سرکشی به امکانات منطقه به چهارمحال و بختیاری آمده بود. منطقه «اردل» که ما در آنجا کار می کردیم، نزدیک به 200 کیلومتر با شهرکرد فاصله داشت و هیچ گونه امکانات (برق، آب، تلفن، جاده و ...) نداشت. بازرس یاد شده به اردل نیز آمد و کارکنان همه اداره ها مانند آموزش و پرورش، ترویج، بهداری، دامپزشکی و ... به پیشواز می رفتند. مردم بسیاری جمع شده بودند. زمانی که بازرس از مردم پرسید که شما برای منطقه خودتان چه می خواهید؟ همه یک صدا پاسخ دادند: دامپزشکی! دامپزشکی! دامپزشکی!

بازرس خنده ای بر لب آورد و گفت: «الحمدالله که مردم اینجا نه جاده می خواهند و نه آب و نه برق و نه هیچ چیز دیگر. فقط دامپزشکی می خواهند که خوشبختانه آن را هم دارند.»

 

برگرفته از کتاب خاطره های دامپزشکان، تالیف دکتر ودود حاجی زاده (داریوش افروز)