«دکتر حمزه فراهتی» دامپزشک و دوست «صمد بهرنگی» که تنها شاهد مرگ وی بود، چند روز پیش درگذشت.
به گزارش حکیم مهر، تا امروز درباره ی مرگ صمد بهرنگی نویسنده معروف دیدگاههای گوناگونی مطرح شده است. بسیاری خبر از مرگ صمد در اثر غرقشدگی در رودخانه ارس دادند، ولی دیدگاهی که بیشتر فراگیر شد، نظریه قتل او به دست نیروهای ساواک بود.
«دکتر حمزه فراهتی» دوست «صمد بهرنگی» و تنها شاهد مرگ وی، در تابستان سال 1385 خاطرات خود را در کتابی به نام «از آن سالها و سالهای دیگر» در کشور آلمان منتشر کرده و در آن به قضیه درگذشت صمد بهرنگی هم به طور کامل پرداخته است.
خاطرات دکتر فراهتی تنها گزارش کامل و روشن از رخداد تلخ مرگ صمد است و هیچ رنگی از حدس و گمان و اگر و اما ندارد و با گزارشهای ثبت شده ژاندارمری و پلیس هم هماهنگ است.
گویا حمزه ی فراهتی که دامپزشک ارتش بوده ماموریت می گیرد که همه ی طول نوار مرزی شمال غرب ایران را پیموده و اسبان و استران پاسگاههای مرزی را معاینه و مایه کوبی کند. در آن دروان بسیاری از پاسگاههای مرزی ایران در آن ناحیه ی کوهستانی جاده ی ماشین رو نداشته و تنها وسیله ی جابجایی شان اسب و استر بوده است.
وقتی بخش نخست این ماموریت در هوای دلکش و طبیعت بکر و زیبای کوهستانهای شمال شرق ایران، بسیار شاد و مفرح انجام می شود، دکتر فراهتی به سراغ دوستش بهروز حقی که کوهنورد و طبیعت دوست بوده رفته و از او دعوت می کند که در بخش دوم ماموریت او را همراهی کند.
بهروز حقی که مدرس دانشگاه بوده، نمی تواند برنامه ی سفر را فراهم کند. در روزی که بهروز حقی روبروی «کتابفروشی شمس» شهر تبریز برای دکتر فراهتی توضیح می داده که نتوانسته برنامه های کاری اش را تغییر دهد، صمد بهرنگی بطور کاملن اتفاقی سر رسیده و از چند و چون گفت و گو پرسش کرده و ابراز تمایل می کند که دکتر را در این سفر همراهی کند.
دکتر می پذیرد و فردای آن روز سفرشان آغاز می شود. دو نفر دیگر که قرار بود بیایند نیامدند و صمد و دکتر تنها می مانند.
روز هشتم شهریور به شوخی و خنده و سوارکاری می گذرد و یک مرحله آبتنی در ارس به خیر و خوشی پشت سر گذاشته می شود.
در روز نهم، دومین پاسگاهی که توسط دکتر ویزیت می شود درست کنار ارس بوده است. بعد از ظهر که کار دکتر تمام می شود دو نفری به آب می زنند. صمد شنا بلد نبوده و با احتیاط در حاشیه ی رود حرکت می کرده.
به گفته ی دکتر فراهتی، ساحل طرف ایران کم عمق و آرام بوده و طرف شوروی عمیق و خروشان؛ دکتر در هنگام شنا ناگهان صدای صمد را می شنود که داد می زده : «دکتر، دکتر». گویا جریان آب صمد را به آن سوی خروشان رود کشانده بوده و صمد دست و پا زنان تلاش می کرده سرش را از آب بیرون نگه دارد.
دکتر میگوید : تلاش کردم خلاف جهت رود شنا کرده و به طرفش بروم، مدام داد می زدم دست و پا بزن صمد، دست و پا بزن.
صمد یکبار دیگر «دکتر» را صدا می زند و برای همیشه خاموش می شود. فریادهای این دو، پنج نفر سرباز پاسگاه را بیرون می کشد و آنها هم تلاش می کنند که به آب زده و کمک کنند که دیر بوده و جریان تند آب صمد را با خود برده بوده.
دکتر می گوید: این صحنه را غیر از من 5 سرباز پاسگاه شاهد بودند که نمی دانم الان کجا هستند. فکر نمی کنم پیدا کردنشان کار مشکلی باشد. اگر شیر پاک خورده ای یکی از آنها را گیر بیاورد، تمام جریان را خواهند گفت. آنها خواهند گفت که چقدر در آن آب کور این ور و آن ور زدم. آنها خواهند گفت که در آخرین نفسها خودم را به پای رسان کنار رود رساندم.
خبر به خانواده ی صمد می رسد و اسد بهرنگی و دوستشان کاظم سعادتی با دو نفر از شوهر خواهرهای صمد به محل می روند و جست و جو را آغاز می کنند تا اینکه در روز 12 شهریور چند کیلومتر پایین تر، پیکر بی جانش را می یابند.
منبع (با اندکی تلخیص): پارسآوه