کد خبر: ۵۸۸۶۸
تعداد نظرات: ۳ نظر
 

حکیم مهر: ناصرالدین‌شاه قاجار چهارشنبه ۹ مرداد ۱۲۶۸ در یادداشت‌های خود درباره سفرش به اروپا، از دیدار و گفت‌وگوی خود با لوئی پاستور در پاریس سخن گفت و نوشت:

امشب پاستور معروف را که برای آدم سگ هار گرفته معالجه و علاج پیدا کرده است دیدم شرح احوال او را در روزنامه‌جات خوانده بودم، حالا هم او را دیدم و با او خیلی صحبت کردم می‌گفت: معالجه این کار را خوب پیدا کرده‌ام، اما باید آدم سگ هار گرفته را زود بیاورند که معالجه شود، اگر طول بکشد و دیر بیاورند خیلی معالجه‌اش مشکل است. مثلا اگر طهران یکی را سگ هار بگیرد بیاورند این‌جا خیلی معالجه‌اش مشکل است... حقیقت این پاستور خیلی خدمت به انسانیست کرده است .

امروز باید رسما برویم اکسپوزسین [نمایشگاه]. صبح از خواب برخاستم. دیشب خیلی خوب خوابیدم. این‌جا هندوانه رسیده خیلی خوب هست، فرستادیم خریده آوردند عصر خوردیم خیلی خوب بود .

ناهار خوردیم، دو ساعت بعدازظهر باید سفرای خارجه که در پاریس هستند تمام به حضور بیایند. در ساعت دو لباس پوشیده حاضر شدیم. اطاق ما اگرچه قدری کوچک بود و سفرا هم به قدر شصت هفتاد نفذ بود، هر طور بود این‌ها را جا‌به‌جا کردند. ما آمدیم پیش آن‌ها، امین‌السلطان، نظر آقا، ایشک آقاسی باشی دولت که اسمش این است: [جای اسم خالی است]، با ما بودند و معرفی کردند :

اول ننس پاپ بود که معرفی شد و از جانب تمام سفرا اظهار خوش‌وقتی ورود ما را به پاریس کرد. این ننس بسیار آدم معقول خوش‌روی خوش‌سیمای خوش‌ترکیب خوبی است. بسیار خوب حرف می‌زند، تقریر خوبی دارد، خیلی خوشم آمد از پاپ. بعد سایر سفرا را یکی‌یکی دیدیم و معرفی شدند تا رسیدیم به شارژدافر‌ها [کاردارها]، سفیر سیام، سفیر چین، سفیر ژاپن، تمام دولت‌های کوچک و بزرگ که هستند در پاریس سفیر دارند و همه را دیدیم. اسامی سفرا که دیدیم از این قرار است که نوشته می‌شود :

اسم رئیس تشریفات و ایشیک آقاسی: مسیو دورسمن  (Mr.d ormesson) ، جناب رُتلی، مامور پاپ  (Mgr.Rotelli) ، جنرال کنت منابرا مارکی دوالدار، سفیر کبیر ایطالیا  (Gl Cont Menabera Marquis de Waldora) ، اسعد پاشا، سفیر کبیر عثمانی  (Assad Pacha) ، کنت هویو سفیر اتریش و هنگری  (Conte Hoyos) ، مسیو دوویلا اورویتا وزیر مقیم اسپانی  (Mr.R. de Willa Urtia) ، کنت لیتن سفیرکبیر انگلیس  (Conte de Lyton) ، مسیو له بارون‌بین وزیرمختار بلژیک  (Lo Baron Byens) ، مسیو لا کنت دشولین شارژدافر دانمارک  (Conte de Schalin) ، مسیو دپلی نایت سفارت موناکو  (Mr Depellen) ، مسیو ژان مارینویچ وزیرمختار سرب  (Lean Marionivvitcq) ، مسیو بتانسه نایب اول سفارت دومینیکن، مسیو بورکارت نایب سفارت سوئیس، کلنل دیاز وزیرمختار اوروگای، مسیو رامون فرناندره وزیرمختار مکزیک، مسیو لینداس لار آ. نایب سفارت اکاتور، کنت گوستاولو نهپ مستشار سفارت سوئد مسیو بارن د. اری نو وزیرمختار برزیل، مسیو فرانسیسکو مدینا وزیرمختار نیکاراگو، مسیو لان وزیرمختار اتازونی، مسیو الکساندری وزیرمختار رومانی، مسیو نلاسکوارتیزوی یُلا نایب اول سفارت آرژانتین، مسیو استوور وزیرمختر هلاند، مسیو مارسلین نایب سفارت هایی‌تی، مسیو دلیانی وزیرمختار یونان، ژنرال کُزمان بلانکو وزیرمختار ونزوئلا، مسیو انسیتو آرس وزیرمختر بولیوی، کنت دوالبوم وزیرمختار پرتقال، مسیو کریستانتو مدینا وزیرمختار گواتمالا، مسیو کارلو کاندامو وزیرمختار برد، فیاکر کُزا وزیرمختار سیام، ویکُنت تاناکاو وزیرمختار ژاپن، ژنرال چنگ کی تنگ نایب اول سفارت چین، کارلو انتونز وزیرمختار شیلی، مسیو شارژ دافر باویر، بارن مُرین دُمالزا بریه شارژ فرسنت مارن .

سفرا که رفتند شاهزاده ژاپنی که در پاریس است آمد پیش ما. این شاهزاده پسرعموری امپراطور ژاپن است مدتی است در پاریس توقف دارد، چهار پنج ماه دیگر هم توقف خواهد کرد. این شاهزاده برای دیدن کشتی آمده است، چون در ژاپن کلیتا وضع خودش را تغییر داده لباسا و همه چیزا خود را به شکل اروپ کرده‌اند، کارهاشان را هم می‌خواهند آن‌طور بکنند و مشغول‌اند، این شاهزاده آمده است که وضع ساختن کشتی و بندر و حوض برای محافظت کشتی و توپ‌های توی کشتی و لوازم کشتی را دیده برای امپراطور خودشان بنویسند، گویا خود شاهزاده هم بحری باشد، این شاهزاده خیلی کوچک و زردرنگ و لاغر ریزه نازک و لطیف است. دست او را گرفتم مثل یک گنجشکی انداختم روی نیم‌کت و خودم پهلویش نشستم. حقیقت نصف تماشا و سیاحت این سفر فرنگ ما به ملاقات این شاهزاده تمام شد، من پهلوی این شاهزاده یک رستم دستانی بودم، به قدری کوچک بود که توی جیب ما می‌گرفت و کم مانده بود برود توی جیب ما. شاهزاده انگلیسی را تحصیل کرده، می‌داند، اما فرانسه نمی‌داند مترجمی داشت که انگلیسی و فرانسه را می‌دانست، انگلیسی با آن آدمش حرف می‌زد، آن وقت آدمش به فرانسه به ما می‌گفت و حرف می‌زدیم. اگرچه ژاپنی‌ها تمام وضع و لباس‌شان مثل اروپ است، اما آن شکل و ترکیب‌شان را که نمی‌توانند تغییر بدهند همان ژاپنی هستند به عینه ترکمان‌های [ما]می‌باشند. خیلی شبیه است به ترکمان‌ها، چون لهجه این‌ها همان ژاپنی است، انگلیسی را خیلی بد حرف می‌زد و تلفظ می‌کرد. وزیرمختار چین را که دیدیم همان لباس سبک خودشان را پوشیده و هیچ تغییر نداده‌اند، اما این‌ها خیر، لباس فرنگی و اپلیط و خیلی لباس مقبولی دارند. کلیتا تاتارها، ژاپنی‌ها، چینی‌ها، سیامی‌ها و ترکمان‌ها یک شکل و یک رویت و یک جورند، هیچ تفاوت ندارند. به قدر نیم ساعت ما هم صحبت کردیم و رفتند. اسم شاهزاده این است که نوشته می‌شود : Prince Aresougava.

خلاصه این‌ها که رفتند، کالسکه‌ها را حاضر کردند. من و امین‌السلطان، جنرال مهمان‌دار، بالوا توی کالسکه نشستیم. امین‌الدوله، امین‌خلوت، معین‌الملک، مجدالدوله، میرزا محمدخان هم در کالسکه‌های دیگر نشسته راندیم برای اکسپوزیون .

آن سفر که به اکسپوزسین آمدیم از در اتو کادرو می‌رفتیم، این سفر از آن راه نیست از راه دیگر باید برویم. خلاصه راندیم، از این کوچه‌ها که اسامی آن‌ها از این قرار است گذشتیم: [جای نام‌ها خالی است [.

رسیدیم به اکسپوزسین. با کالسکه تا زیر برج ایفل رفتیم و آن‌جا پیاده شدیم. اشخاصی که از رئیس اکسپوزسین و ... این‌جا دیده شدند از این قرارند: مسیو آلفن رئیس معماری اکسپوزیسیون، مسیو برژه رئیس ادارت اکسپوزیسیون.
این برج که دیدیم غیر آن برجی است که صورتش را می‌کشیدند و طهران می‌آوردند و می‌دیدیم و تفصیلش را می‌نوشتند، عجب جایی و عجب بنایی است. ایفل، مهندس این بنا، را که خیلی میل داشتیم ببینم نبود. این برج را او ساخته است. خودش تنها این کار را نکرده، البته مهندس‌های معتبر دیگر هم با او شریک در این کار بوده‌اند، ولی اصل این کار با ایفل است. خیلی جای غریب عجیبی است! تمام را با آهن‌های مشبک ساخته‌اند، ابتدا خیلی پهن است، بعد یواش که می‌رود بالا باریک می‌شود. از وسط پایه‌های این برج که چهار پایه دارد یک آسانسور بالا می‌رود و در هر آسانسوری هشتاد نفر آدم می‌نشیند. در پنج دقیقه به مرتبه [طبقه]اول می‌رسد. این آسانسور‌ها مثل راه‌آهن است که از پایین با چرخ و ماشین بخار همین‌طور که راه‌آهن روی رایل می‌رود این آسانسور هم تا مرتبه اول سربالای مالیده‌ای مثل راه‌آهن می‌رود و بعد از مرتبه اول الی بالا دیگر مالیده نیست به خط مستقیکم آسانسور می‌رود بالا و یک آسانسور هم بیش‌تر نیست و مثل دلو چاه می‌ماند که می‌رود بالا و می‌آید پایین. اگرچه این‌جا را مهندس‌های باعلم و عقل ساخته‌اند و این آسانسور‌ها خیلی محکم و بااعتبار است و متصل مردم می‌روند و می‌آیند، اما خود شخص که عاقل است باید فکر کند که با این اسباب کجا می‌رود و چه اعتبار دارد. توی آسانسور هم آدم که نشست هیچ جا را نمی‌بیند، اما باید این فکر‌ها را بکند. خلاصه هرچه خواستم که بروم بالا و تا مرتبه اول بروم و آن‌جا را ببینم میل نکردم، ولی جمعی از همراهان ما رفتند؛ مجدالدوله، امین‌خلوت، اکبرخان، ابوالحسن‌خان، میرزا محمدخان، میرزا نظام رفتند بالا. میرزا محمدخان از مرتبه اول مراجعت کرد آمد پیش ما در اکسپوزسین همراه بود، اما آن‌ها به مرتبه اول اکتفا نکرده تا آن آخر مرتبه که دیگر از آن بالاتر نیست رفته بودند، از آن مرتبه آخر که آسانسور تمام می‌شود باز به قدر سی پله هم می‌خورد که می‌رسد به آخر برج. در مرتبه اول رستوران‌ها، مهمان‌خانه‌ها، جا‌های عظیم برای خوردن شام و ... دارد. آن مرتبه اول صد ذرع در صدر ذرع می‌شود که ده هزار ذرع مضروب است تا آن مرتبه آخر باز سه مرتبه است که همه جا دکان است، اسباب می‌فروشند و عکس می‌فروشند. در آن مرتبه آخر چهار اطاق است که یکی از آن‌ها مخصوص سکنی و منزل ایفل است. همه چیز در آن‌جا هست.
در این برج چراغ‌های الکتریسیته زیاد است که هر شب روشن می‌شود. در آن مرتبه دویم یک دستگاه اسباب چاپ روزنامه است که روزنامه فیگارو در آن‌جا چاپ می‌شود، خلاصه خیلی برج عظیم غریبی است .

خلاصه قدری دور برج گشتم، زیر برج هم باغچه سبزی ساخته‌اند. بعد همین‌طور خیابان را گرفته بنا کردیم به سربالا رفتن. خیلی خستگی می‌داد، عرق زیاد کردیم. هوای طهران هم مثل پاریس خیلی گرم است. زن و مرد و بچه، جمعیت زیادی بودند همه تعظیم می‌کردند و دعا می‌کردند. فرانسه‌ها هیچ‌وقت این‌طور باادب و انسانیت ندیده بودم، زن خوشگل خیلی کم است. زن و مرد پاریس تمام شبیه هستند به ایرانی‌ها، اخلاق‌شان، رنگ‌شان، وضع‌شان، جثه‌شان همه چیزشان شباهت به ایران دارد. آن بینه و خوش‌ترکیبی که در انگلیس و روس دیدیم هیچ این‌جا دیده نمی‌شود، پیش‌تر می‌گفتند ایران فرانسه مشرق‌زمین است. هیچ غور در این فقره نکرده بودم، این سفر که دیدم یقین کردم همین‌طور است. خیلی همه چیزشان به ایران شبیه است .

آن طرف برج حوض‌ها فواره‌ها هست که دورش تمام سبز و گل‌کاری است. از فواره‌ها آب می‌پرید، می‌گفتند شب که این‌جا‌ها و دور حوض را چراغان می‌کنند طوری چراغان می‌کنند که این آب‌های فواره‌ها به رنگ‌های مختلف قشنگ دیده می‌شود، اما ما هنوز ندیده‌ایم، بر پدر این مردم لعنت که مثل نگین انگشتر دور ما را گرفته بودند که نمی‌گذاشتند فضا را تماشا کنیم. هر قدم که برمی‌داشتیم تمام دور ما بودند، پلیس زیاد و رئیس‌پلیس و وزیر داخله که پلیس در اداره اوست همراه ما بودند و قرق بسیار سختی کرده بودند، از دو طرف ما، اما با وجود این از شدت جمعیت حرکت نمی‌شد کرد .

خلاصه رفتیم، رسیدیم به دری که از آن‌جا باید داخل اصل اکسپوزیسیون شد، این‌جا سردر بسیار عالی بلندی ساخته‌اند، مجسمه‌ها از گچ درست کرده‌اند، با آهن و طلا رنگ زده‌اند، گچ‌بری‌های خیلی خوب کرده، گل و بوته‌های خوب درآورده، خیلی سردر بلند عالی است، این در می‌رود به گنبدی که آن‌جا مرکز اکسپوزیسیون است و از آن‌جا شعبات می‌شود به کوچه‌ها و دالان‌ها، بازار‌ها که هرجا را یک نوع اسباب و امتعه می‌گذارند، از این‌جا که آدم ایستاده این حوض‌ها و فواره‌ها و برج دیده می‌شود و از وسط برج هم تراکادرو پیداست و این‌ها یک تماشا و عالم بسیار خوبی دارد. داخل گنبد شدیم، بسیار گنبد بلند عالی خوش‌ترکیبی است دو پرده‌کار گوبلن فرانسه که تازه تمام شده است این طرف آن طرف گنبد نصب کرده‌اند که تا حالا همچو پرده‌ای کسی ندیده است. به طوری خوب است که از دیدن آن آدم سیر نمی‌شود، ولی به قدری جمعیت بود که نمی‌گذاردند آدم آن‌ها را تماشا کند و این جمعیت قدم به قدم آدم را ول نمی‌کردند، همین‌طور است این گنبد را که می‌رود به خطر مستقیم به ماشین‌های بخار گرفتیم و راست رفتیم برای ماشین‌های بخار، خیلی راه بود، این طرف و آن طرف دالان هم هر ده قدم به ده قدم یک دالان بزرگ طولانی است، در چپ و راست که اسباب‌های زیاد چیده‌اند این شعبات از این مرکز جدا می‌شود، در همین دالان هم اسباب‌های نفیس دیدنی خیلی بود که مجال نکردیم ببینیم. چیز‌های خوب خیلی داشت. همه جا آمدیم تا رسیدیم به آخر این خیابان و دالان که پله می‌خورد می‌رود بالا. این‌جا چرخ‌های ماشین هر شهری را که در آن‌جا کارخانجات است از پشم‌بافی، ریسمان‌بافی، آهن آب‌کنی و مخمل‌بافی و ... و ... و ... است برای نمونه ساخته‌اند. مثلا کارخانه‌هایی که در بلژیک است تمام نمونه چرخ‌های ماشین آن‌جا را این‌جا درست کرده‌اند همین‌طور مال سایر شهرها. از زیر این پله راه است که آدم داخل وسط کارخانه و سطح آن می‌شود و این پله‌ها راهی است که می‌رود بالا به یک غلام‌گردش که دورتادور آن دست‌انداز دارد و از آن بالا این ماشین و کارخانه‌ها پیدا است .

ما دیگر آن زیر نرفتیم، پله‌ها را گرفته رفتیم بالا و از آن بالا چرخ‌ها را تماشا کردیم. آن بالا هم بعضی چرخ‌ها و ماشین کار گذارده بودند که کار می‌کردند و اسباب می‌بافتند. این ماشین‌ها بعضی کار می‌کند، و بعضی کار نمی‌کند. نمونه چرخ‌های بزرگ و ماشین‌هایی که قوه بخار را می‌دهد ساخته بودند این محل کارخانه عرضش هفتاد هشتاد ذرع است و طولش خیلی زیاد است. طاق این‌جا را با آهن زده بودند و خیلی معمار این کار صنعت کرده است در ساختن این‌جا. خیلی آن بالا گرم بود طوری که عرق از سر آدم بیرون می‌رفت .

قدری گردش کردیم و به جهت گرما زود آمدیم پایین از خورده‌فروش‌ها که در هر گذر نشسته بودند و تمام اسباب شبیه این برج را می‌فروختند از هر کدام به یک اندازه چیزی برای یادگار خریدیم ...

امشب باید برویم خانه مسیو تیرار، وزارت‌خانه صدراعظم، است شام بخوریم ساعت هفت و نیم سوار شده رفتیم... رسیدیم به خانه صدراعظم پیاده شدیم. داخل عمارت شدیم، اطاق‌ها و تالار‌های تو در تو دارد و مبل خوب دارد و همه جا از سوار‌های زره‌پوش پیاده سر پله‌ها درب در ایستاده بودند برای احترام. اگرچه عمارت کوچک است، اما در زمان لوئی پانزدهم ساخته شده است. با صدراعظم دست دادیم، مسیو کنستان وزیر داخله و سایر وزرا بودند.

صدراعظم زنش را معرفی کرد، زنش بسیار زن متعفن پیر بسیار بد کثیفی بود. دستی به خانم دادیم و بعد بازو به بازوی او دادیم... داخل اطاق شام شدیم. میز بسیار مزین عالی که تمام غرق گل بود چیده بودند، ولی افسوس به قدری اطاق گرم بود از شدت و جمعیت روشنی چراغ‌ها که مثل این بود داخل حمام شود. ناچارا رفتیم سر میز نشستیم... من هم متصل عرق می‌کردم، گفتند یک باغچه‌ایست بیرون چراغان کردند بروید توی باغچه... جمعیت به اندازه‌ای شد که باغ را هم گرم کردند گفتم بهتر است یواش‌یواش بروم... ناچارا در این گرما برگشتیم وارد اطاق شدیم ...

عزیزالسلطان هم وقتی که مراجعت کردیم تازه از سیرک مراجعت کرده بود. امشب پاستور معروف را که برای آدم سگ هار گرفته معالجه و علاج پیدا کرده است دیدم شرح احوال او را در روزنامه‌جات خوانده بودم، حالا هم او را دیدم و با او خیلی صحبت کردم می‌گفت: معالجه این کار را خوب پیدا کرده‌ام، اما باید آدم سگ هار گرفته را زود بیاورند که معالجه شود، اگر طول بکشد و دیر بیاورند خیلی معالجه‌اش مشکل است. مثلا اگر طهران یکی را سگ هار بگیرد بیاورند این‌جا خیلی معالجه‌اش مشکل است، به‌خصوص اگر دندان سگ هار به عصب گرفته و به خون رسیده باشد که او را باید حتما بعد از دو سه روز بیاورند که معالجه شود و الا مشکل است... حقیقت این پاستور خیلی خدمت به انسانیست کرده است ...

منبع: روزنامه انتخاب به نقل از روزنامه خاطرات ناصرالدین‌شاه در سفر سوم فرنگستان، کتاب دوم، به کوشش دکتر محمداسماعیل رضوانی و فاطمه قاضیها، تهران: مرکز اسناد ملی، ۱۳۷۱، صص ۱۸۳-۱۹۱.

 

انتشار یافته: ۳
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
ناشناس
|
Germany
|
۰۱:۴۵ - ۱۳۹۹/۰۵/۱۱
0
5
ما رو باش.شاه ما از هندوانه خوردنش تعریف می‌کنه و اونا هم در انقلاب صنعتی و کشف واکسن و کشف مواد رادیو اکتیو (معاصر اون دوران) هستند.حالا جالب اینجاست برای تولید مشترک یا همکاری در زمینه ای ,اونا به ما دانش فنی بدهند.بعبارتی وقتی شاه ما هندونه میخورد اونا اتم کشف میکردند.
ناشناس
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۰۸:۰۲ - ۱۳۹۹/۰۵/۱۱
0
2
خوب هندوانه خیلی خوشمزس
مجید
|
Germany
|
۲۳:۳۱ - ۱۳۹۹/۰۵/۱۲
0
1
در عصری که اروپا در حال تجربه انقلاب پزشکی و صنعتی بود کشور ما توسط افرادی اداره میشد که از اروپا فقط پوشش زنها و خوردنی های اروپا را درک میکرد به عبارتی قاجار هم انقلاب عیاشی و خوشگذرانی را همزمان با انقلاب های سیاسی اجتماعی و علمی اروپا را می گذراند.
نظر شما
ادامه