کد خبر: ۲۹۰۶
تعداد نظرات: ۴ نظر
سال 1372 در آزمون ورودی دانشگاه قبول شدم ، رشته دامپزشکی . پس از ورود به دانشگاه ، دیدن چهره های غمگین و ناشاد ، چهره هائی که در پس برگه مدرک خود آرزوئی را نمی دیدند ، نشتری بود بر جان من ، که دائم می زد و می گفت : بنویس !!! ، و نوشتم ، از شعر آهنگین گرمساریه تا دامپزشک و ... . خنده نبود ، گریه بود ، نه از چشم ، که از قلم ، نه بر دامانم ، که بر ورق ، و نه به آرزوی ترحم ، بلکه برای شاد کردن دیگر غمگینهائی که هر روز به این امید در کلاس درس حاضر می شوند تا لبخندی را از لب دوستشان شکار کنند. خنده ها را جستجو می کردم ، چون می دانستم که چه کیمیا است...

حکیم مهردکتر مازیار نصرتی دامپزشک طنزپرداز کشورمان در وب سایت شخصی خود زندگینامه مختصری از خویش نوشته که جهت اطلاع و استفاده عموم بینندگان محترم حکیم مهر بازخوانی می‎گردد :

 

در سال 1352 ، دوم اسفند ماه ، در تهران به دنیا آمدم . کودکی و نوجوانی ام در چالوس ، نوشهر و اراک گذشت. دوران کودکی و بی خبری . اگر چیزی می گفتم ، هدفم خنداندن بود ، نه موردی دیگر . یادم هست همراه برادرم می نشستیم و از کیهان بچه ها صفحه فکاهی را می کندیم ،کتابچه ای درست کرده بودیم 40 – 30 برگی ، که هر وقت دوستانمان به منزل ما می آمدند ، با هم آنرا بخوانیم و از بودن در کنار هم لذت ببریم . در سال 1364 پس از اتمام دوره ماموریت پدرم در اراک ، به تهران بازگشتیم . این سال را باید سال آغاز طنز زندگی ام نامید . وقتی به تهران برگشتیم ، وسط سال تحصیلی بود . در مدرسه ای واقع در یوسف آباد کلاس اول راهنمائی را ثبت نام کردم . آن زمان ماهنامه ای ( و شاید هفته نامه ای ! ) طنز چاپ می شد که نامش را بدرستی در یاد ندارم . طنز جانداری نداشت ، اما  باز هم در آن قحطی طنز ، غنیمتی بود . از این ماهنامه 5 شماره (شاید هم کمی بیشتر ) منتشر شد ، بعد از آن دیگر به روزنامه فروشی ها نیامد. همچنان دنبال افکار خام دوران کودکی ام بودم ، ماهنامه فکاهیون نشریه ای دیگر در این مسیر بود. تاثیری که این مجله بر من گذاشت این بود که چند کاریکاتور کشیدم و 3 ـ2 جوک ساختم ، البته بسیار خام ، اما برایم ارزش داشت ، چون خودم تفکر کرده بودم ، خودم کشیده بودم ، ولو اینکه کسی هم به آن نمی خندید .

حدود سال سوم راهنمائی بودم که اولین داستان طنز خود را بنام “ خرید تخم مرغ “ نوشتم . در اینجا بود که فکرم جهت یافته بود ، در پی مشکل روز بود . تخم مرغ کوپنی گیر نمی آمد ، اما آزاد آن فراوان یافت می شد ، آنهم در ابعاد تخم کبوتر . حوادث در مسیر مغازه تا خانه پیش می آمد ، چراکه هر کس می خواست من را به نحوی متوقف کند تا بپرسد “ تخم مرغ کوپنی را از کجا خریدی ؟ “  !؟. عطشم تمام نشده بود ، اما این شعله برای مدتی فروکش کرد . در این زمان بود که بطور جدی شروع کرده بودم به مطالعه آثار کلاسیک ادبیات فارسی از قبیل کلیات سعدی ، دیوان حافظ ، مثنوی معنوی ، کشکول شیخ بهائی و ... . مطالعه این آثار ، تاثیری ماندگار بر من گذاشت بطوریکه همیشه در آثارم از شیوه نگارشی و یا دید فلسفی آنها استفاده برده ام ، و در این میان نقش گلستان سعدی و مثنوی معنوی بیش از بقیه بود . سال دوم دبیرستان بودم که مجله گل آقا منتشر شد.آشنائی من با طنزکیومرث صابری  برمی گشت  به روزنامه اطلاعات و علاقه پدرم به قرائت شماره کوپنهای اعلام شده ای که  در این روزنامه  درج می شد !! . صفحه 3 این روزنامه را بر می داشتم تا اندک شادی روزانه خود را در آن طلب کنم . بر روی رفتارم بسیار تاثیر گذاشته بود. کلامم همه طنز و کنایه بود ، دوستانی داشتم برای شنیدن کنایاتم ، اما هیچکدم را دوست نمی یافتم . سال سوم دبیرستان ، دوستی در مسیر زندگی ام گام نهاد که حضوری تاثیرگذار  بر آینده من داشت . مجید رادپور ، به من موسیقی را آموخت و در کنار او آموختم که باید به اندیشه نظم داد ، کلام نیز همچون موسیقی است ، باید نظم داشته باشد تا بر جان نشیند. مجله گل آقا بخشی را چاپ می کرد بنام “ تذکره المقامات “ ، به قلم زروئی نصرآبادی بود . از این طنز به سابقه آشنائی با گلستان سعدی ، بسیار خوشم می آمد . زمانیکه همراه آن دوست خود راه می رفتم ، هذیان می گفتم ، آنهم به آن سیاق . با هم می خندیدیم ، با هم خوش بودیم.

 

 

 سال سوم و چهارم دبیرستان دوران آموزش نوشتن طنز بود . انتهای سال چهارم و کنکور ، قبول شدن ناخواسته در کنکور ! ، آنهم رشته ای که انتخاب نکرده بودم !! ، طنز دیگری را در زندگی ام رقم زد و خاطری آشفته و  ذهنی مغشوش برایم بجا گذاشت. پس از اثبات اینکه اشتباه از سازمان سنجش بوده است ، خودم را برای کنکور سال بعد آماده کردم . از اینجا بود که طنز را بصورت تقریبا“ جدی شروع نمودم . کاریکاتور می کشیدم و مطالب طنز می نوشتم . در تاریخ30 – 28 فروردین ماه سال 1372 طنز“ مظلوم شهر“ را نوشتم و چندی بعد نیز طنزی از زندگی ام  بنام “ماجرای قدم“ را تحریر نمودم ، در طنز نیمه تمام “آرتیست“ ، مشکل پیدا کردن شغل مناسب را هدف گرفته بودم . اما قلم نامردی کرد ، دیگر ننوشت ، نمی دانم چرا ؟ . سال 1372 در آزمون ورودی دانشگاه قبول شدم ، رشته دامپزشکی . پس از ورود به دانشگاه ، دیدن چهره های غمگین و ناشاد ، چهره هائی که در پس برگه مدرک خود آرزوئی را نمی دیدند ، نشتری بود بر جان من ، که دائم می زد و می گفت : بنویس !!! ، و نوشتم ، از شعر آهنگین گرمساریه تا دامپزشک و ... . خنده نبود ، گریه بود ، نه از چشم ، که از قلم ، نه بر دامانم ، که بر ورق ، و نه به آرزوی ترحم ، بلکه برای شاد کردن دیگر غمگینهائی که هر روز به این امید در کلاس درس حاضر می شوند تا لبخندی را از لب دوستشان شکار کنند. خنده ها را جستجو می کردم ، چون می دانستم که چه کیمیا است.

 اواخر سال 1372 با تشویق استادم جناب دکتر پرویز البرز ، به تحقیق در سیر تحول طنز در ایران پرداختم. در مسیر این تحقیق بود که با استادانی همچون خسرو شاهانی ، مهدی بهشتی پور  و جواد علیزاده آشنا شدم که در نهایت منتهی به  حضورم  در مطبوعات شد . از اردیبهشت 1373 با نشریه “طنز و کاریکاتور“ شروع به همکاری نمودم و در آذرماه 1374 به عضویت شورای نویسندگان این مجله در آمدم . تقریبا“ همه جور طنزی را تجربه نمودم ، از کوتاه تا بلند ، از شعر تا داستان و ... ، طنز سیاسی ، علمی ، خانوادگی و... . از یادگارهای این سالها “یادداشتهای یومیه شوت السلطنه“ و “ یکی از همین جوانها“ را که بصورت سریالی چاپ می شدند ، بیش از بقیه کارهایم دوست دارم . از میان اشعارم نیز ، شعر بلند “ مجنون شده ام ، لیلی من کو‌؟“ برایم دوست داشتنی تر است . در هفته نامه “ همشهری تهران “ ، مجله “ مردم و زندگی “ و چند روزنامه دیگر نیز آثارم با اجازه یا بی اجازه به چاپ رسیده است . در سال 1378  با درجه عالی از دانشگاه فارغ التحصیل شدم و در سال 1381 ازدواج کردم . تا کنون در چندین انجمن علمی عضو بوده ام و در چند کنگره معتبر علمی نیز ، بعنوان سخنران حضور داشته ام . شعر نیز می گویم  (و صد البته کلاسیک !) اما بندرت آنها را چاپ کرده ام . همیشه از اینکه انسانی تک بعدی باشم ،  گریزان  بودم .شاید یکی از دلایلی که به ادبیات روی نهادم ، پرهیز از این مساله بوده باشد .

از سال 1379 ترجیح دادم که به یک استراحت فکری بروم تا کمی به گذشته فکر کنم و با مطالعه در آثارم ، کمبودها و اشتباهات آنرا بیابم تا در آینده بکار ببندم . ( ...و این داستان همچنان ادامه دارد ...!!)

 

گفتنی است وی در برخی کنگره‎های دامپزشکی حضور داشته و مقالاتی بصورت سخنرانی ارائه داده که از آن جمله می‎توان به موارد ذیل اشاره نمود :

 

انگلهای زئونوز ماهی ( متن سخنرانی در یازدهمین کنگره دامپزشکی - 18 اسفند 1378- سالن اجلاس سران )

تغذیه اسبهای بیمار ( متن سخنرانی در دوازدهمین کنگره دامپزشکی - 23 بهمن 1380 - مرکز همایشهای محمد زکریای رازی - دانشگاه علوم پزشکی ایران )

اشتباهات رایج در چگونگی مصرف سموم دامپزشکی در ایران ( متن سخنرانی در اولین همایش کاربرد سموم در بخش کشاورزی، بهداشتی، پرورش دام و طیور- 12 شهریور 1382 -سالن همایش مرکز تشکلهای مردمی)

عوامل مسمومیت زا در پرندگان زینتی (متن سخنرانی در سیزدهمین کنگره دامپزشکی - 5 اسفند 1382- مرکز همایشهای محمد زکریای رازی- دانشگاه علوم پزشکی ایران )

 

نشریه حکیم مهر برای جناب آقای دکتر نصرتی سلامتی و دوام توفیقات از درگاه خداوند متعال آرزومند است.

 

 

انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
غیر قابل انتشار: ۰
قلقلک
|
-
|
۱۰:۱۶ - ۱۳۸۹/۰۵/۰۶
0
0
تبریک به حکیم مهر بابت شناسایی و معرفی این افراد خلاق و با استعداد دامپزشکی

انشاءالله اقای دکتر نصرتی همیشه موفق باشند. همکارن افتخار آفرین دامپزشکی کم نیستند.
مصطفی صفوی پناه
|
-
|
۰۶:۲۹ - ۱۳۸۹/۱۲/۱۸
0
0
باسلام.امسال دکترنصرتی استاد منه در دانشگاه گرمسار رشته کارشناسی علوم ازمایشگاهی. از سر کلاسش بودن لذت میبرم خدائی اخلاقش و درس دادنش خیلی خوبه ولی بنده خدا گیر یه مشت ..... افتاده.به امید موفقیت و سلامتی برای او و همه استادان
بابک شهدادی
|
-
|
۲۲:۲۶ - ۱۳۹۳/۰۷/۲۲
0
0
با سلام - من هم کلاسی و دوست دوره دبستان آقای دکتر نصرتی هستم و مشتاق دیدار دوباره ایشان. امیدوارم از این طریق ارتباط حاصل گردد. (یار دبستانی)
ورودی 87
|
-
|
۰۹:۱۶ - ۱۳۹۴/۰۲/۲۰
0
0
ایشون استاد سم شناسی بنده بودن. هنوزم یاده که با صدای بلند میگفت سموم ارگانوفسفره...
یادش بخیر
سلامت و پیروز باشی دکتر
نظر شما
ادامه